در خلاصه داستان این فیلم آمده است ، هنگامی که همسر یک زیستشناس ناپدید میشود ، او عازم سفری به سمت یک فاجعهی زیستمحیطی میشود ، اما نمیداند که چه چیزی در انتظار اوست. تیم سفر او شامل یک انسانشناس ، یک روانشناس و یک نقشهبردار است و…
فیلم از یک طرف ریتم مدیتیشنوار و باطمانیمهی «زیر پوست» و «استاکر» را برداشته و آن را با سکانسهای بیکلام حیرتانگیزی که دروازهی ستارهای از «۲۰۰۱: یک ادیسهی فضایی» و هیولاهای لاوکرفتی «بیگانه»ها و «موجود» را تداعی میکند ترکیب کرده است.
نتیجه فیلمی است که هم در صحنههای آرام و دیالوگمحورش به نهایت تعلیقی ممتد و بیتوقف دست پیدا میکند و هم در سکانسهای انفجاریاش، تنش و اضطراب و تعجب از تصاویر اعجابانگیزی را که جلوی چشمان آدم رژه میروند به نهایت خود میرساند. راستش «نابودی» در بهترین لحظاتش به جمع فیلمهای کمیابی میپیوندد که به فراتر از احساسات پیشپاافتادهای مثل ترس و دلهره و تنش قدم میگذارند.
همانطور که قبلا در نقد «آکیرا» توضیح دادم، هر از گاهی به فیلمهایی برخورد میکنم که آدم را وارد حالت بهتزدگی مطلق میکنند. آدم حس فلجکنندهی کسی را دارد که قبلا با تمام وجودش به چیزی اعتقاد نداشته است، اما ناگهان خلاف آن بهش اثبات میشود. چشم در چشم شدن با چیزی که تمام عمرش را به انکار کردن آن سپری کرده همانا و قفل شدن مغز از شدت ناباوری و شوک هم همانا.
فیلم در بهترین لحظاتش فقط یک واکنش از تماشاگر میگیرد؛ چشمانی که از شدت تعجب و بهتزدگی گشاد میشوند و پلک زدن را فراموش میکنند و دهانی که بدون اینکه صدایی از آن خارج شود باز شده و به همان شکل باقی میماند. این همان حسی است که در سکانس دروازهی ستارهای «یک ادیسهی فضایی» و فینال دیوانهوار «آکیرا» داشتم و «نابودی» هم در اکثر لحظاتش خاطرات آن دو فیلم را تکرار میکند.