جیزل دختری است که در جنگل زندگی میکند و شاهزاده اندولیزیا جان او را نجات میدهد و عاشق او میشود؛ و قرار میشود جیزل و شاهزاده ادوارد با هم ازدواج کنند.
اما نامادری ادوارد که ناریسا نام دارد و یک جادوگر بدجنس است.او میداند که اگر جیزل و ادوارد باهم ازدواج کنند ادوارد پادشاه میشود و تاج و تخت از وی گرفته میشود؛ بنابراین با جادو جیزل را به درون چاهی میاندازد.
( از این قسمت فیلم از حالت کارتون به واقعیت تبدیل میشود) جیزل به نیویورک وارد میشود و مردی به نام رابرت که وکیل طلاق است و همسر قبلیش مرده(و دختری به نام مورگانا دارد) را ملاقات میکند که میخواهد با زنی به نام نانسی ازدواج کند.
به اصرار مورگانا رابرت او را با خود به خانه میبرد. صبح روز بعد که آنها از خواب بیدار میشوند می بینند که جیزل به کمک حیوانات خانه را مرتب کردهاست.