فیلم سینمایی تگرگ وآفتاب :
حاج یحیی یکی از فرماندهان جنگ، چند روزی برای معالجه به تهران میآید.
با ورود به تهران، متوجهی فوت دوست و معلم زندگیاش، حاج مرتضی میشود.
حاج مرتضی او را به عنوان وصی خود، معرفی کرده و یحیی مکلف به اجرای وصایای اوست.
نگاه کریمی به رزمندگان دههی شصت، نگاهی کلیشهای و بیات شده است.
کریمی، شناخت درستی از این گروه از افراد جامعه ندارد و نمیتواند تصویری واقعی از آنها ارائه دهد؛ به همین دلیل، تمام نقشها در سطح یک تیپ، باقی میمانند؛ حتی حاج هادی هم که نقش اول داستان است، به شخصیت تبدیل نمیشود و فقط قدری از تیپ، فاصله میگیرد.
تکمیل کنندهی این ضعف، بازیهای تصنعی بازیگران است که همه چیز را برای خروج زود هنگام تماشاچی از سالن، فراهم میآورد.
تنها بازی قابل دفاع، بازی پیام دهکردی است که به نظر میرسد بر اساس نظرات شخصی خود، قدری نقش واثقی را پرورانده است.
جدای از همهی مطالب، آن چه برای نگارنده جای سوال دارد، انتخاب برههی زمانی جنگ، برای روایت داستان است! هیچ نکتهی قابل تأملی، برای انتخاب این زمان، وجود ندارد.
کارگردان هیج استفادهای از فضای آن دوران، برای پیشبرد داستانش نمیکند و فقط زحمت بازساخت برخی نماهای بیرونی را برای خود فراهم میآورد.