جایی که خرچنگها آواز میخوانند :
کاترین «کایا» دَنیل کلارک در سال ۱۹۵۳ در یک کلبه با خانواده فقیر خود در نزدیکی مردابی در کارولینای شمالی زندگی میکند. در حالی که پدر الکلی بدسرپرست آنها پولهایشان را قمار میکند، مادر و خواهر و برادرهای بزرگتر کایا فرار میکنند و کایا را با او تنها میگذارند تا اینکه پدرش نیز در سن هفت سالگیِ کایا، او را ترک میکند. کایا موفق میشود با فروش صدف به فروشگاه محلی مدیسونها در بارکلی کوو زنده بماند. مردم شهر او را با تمسخر به عنوان «دختر مرداب؛ The Marsh Girl» میشناسند.
کایا به دلیل قضاوت فوری توسط سایر کودکان هرگز به مدرسه نرفت، بنابراین دوست کمی بزرگترش تِیت واکر کتابهایی را به او به امانت میدهد و خواندن، نوشتن و شمارش را به او یاد میدهد. آنها در طول سالهای نوجوانی علاقهٔ مشترکی به طبیعت نشان میدهند و یک رابطه عاشقانه را آغاز میکنند تا اینکه تِیت به دانشگاه میرود و قول خود را برای بازگشت به او در ۴ ژوئیه زیر پا میگذارد.
در سال ۱۹۶۸، کایا با چیس اندروز، یک کوارتربک محبوب محلی، که به او قول ازدواج دادهاست، رابطه برقرار میکند. چیس یک صدف کوچک را به کایا میدهد که کایا آن را به صورت گردنبند درمیآورد و به او هدیه میدهد. تیت به بارکلی کوو برمیگردد و میخواهد ارتباط عاشقانه را دوباره زنده کند، اما کایا مطمئن نیست. کایا وقتی متوجه میشود که چیس قبلاً با دختر دیگری نامزد کردهاست به رابطه خود با او پایان میدهد.