فیلم سینمایی دونفر باهم تاختند :
کلانتر گاتری مککِیب، مردی مغرور و زیادهخواه، که بدون دردسر و با گرفتن خراج از مردمِ شهر، بر صندلی خود تکیه زده است، از طرف ارتش مأمور میشود تا به سفری دور و دراز برود برای آزاد کردنِ چند سفیدپوست که سالهاست به دست سرخپوستانِ کومانچی اسیر شدهاند …
کلانتر گاتری مککِیب، اتوکشیده و تر و تمیز، با پوتینهایی که برق میزنند (و فورد عامدانه رویشان تأکید میکند)، روی صندلیِ خود، جلوی ایوانِ کلانتری لم داده و منتظر است خدمتکار برایش نوشیدنی بیاورد.
این نمای معرفیِ مردیست مغرور و خودبزرگبین که نه تنها در خرج کردن محتاط است (هنگِ سربازان آمریکایی را به نوشیدنی دعوت میکند و اصرار دارد که فقط یک لیوان برای هر نفر خرج خواهد کرد، نه بیشتر)، بلکه با خراج گرفتن از اهالی و کسبه، حقوقِ ـ به قولِ خودش ـ ناچیزِ دولتیِ خود را جبران میکند و هیچ هم از کارش ناراضی نیست.