فیلم سینمایی دشمنان ملت :
داستان دههٔ ۱۹۳۰ میلادی آمریکا را روایت میکند. دوران رکود اقتصادی که مردم عامل اصلی بدبختیهای خود را بانکها میدانستند. فیلم به قسمت کوتاهی از زندگی جان دیلینجر، گنگستر خطرناک و معروف را روایت میکند که با زدن بانک و بازگرداندن پول مردم بین آنها در حکم یک قهرمان ملی بود و به همین وسیله در میان مردم پنهان میشد درحالی که نیروهای امنیتی از او به عنوان دشمن شماره یک اجتماع یاد میکنند.
فیلم با صحنه فراری دادن چند تن از دوستان دیلینجر از زندان توسط او آغاز میشود. در این بین آلتر، شخصی که گویی برای او اهمیت بسیاری داشتهاست، میمیرد. از سویی دیگر، در سازمان افبیآی سروان «ملوین پرویس» که یک مأمور با تجربهاست به خاطر کشتن گنگستری به نام «چارلز فلوید» ترفیع میگیرد و باید روی پرونده دیلینجر و دستگیری او کار کند.
فیلم همچنین رابطه عاشقانه دیلینجر با بیلی فِرشِت (با بازی کوتیار) را روایت میکند که در یک صحنهٔ رقص با هم آشنا میشوند در حالی که تران «بای بای پرنده سیاه» پخش میشود.
نیمه دوم فیلم اما به درام ماجرا میپردازد. دیلینجر تمام دوستانش را ازجمله را از دست میدهد و درحالی که در تاریخ ۲۲ ژوئن ۱۹۳۴ برای دیدن ا فیلم «ملودرام منهتن» به «سینما بایاگراف» در شیکاگو رفته بود، پس از خروج از سینما، در دام مأموران افبیآی به رهبری ملوین پرویس افتاد و به ضرب سه گلوله کشته شد. او چیزی را در گوش یکی از قاتلانش زمزمه میکند. مأموری که به دیلینجر تیر زده و پرویس صحنه را ترک میکنند در حالی که مردم بهطرف دیلینجر میدوند. در واقعیت هیچگاه معلوم نشد آخرین کلمات دیلینجر چه بوده اما در فیلم، مایکل مان برای سکانس پایانی بر اساس حدس و گمان خودش حرف آخر دیلینجر را اینگونه روایت میکند:
بعد از مرگ دیلینجر، قاتلش در زندان به بیلی فرشت که قبلاً توسط پلیس دستگیر شدهبود، میگوید که دیلینجر قبل از مرگش به او گفته که به بیلی بگوید: خداحافظ پرندهٔ سیاه. فیلم با صحنهٔ گریهٔ بیلی به پایان میرسد.