هرگز رها نکن :
لیونل میدوز یک مالک گاراژ در لندن است که با اتومبیل های دزدیده شده معامله می کند. Meadows دفترچههای ثبت را از مدلهای اسقاط میخرد، سپس اتومبیلهای دیگر مربوط به دفترچههای ثبت را به سرقت میبرد و پلاکها را تعویض میکند. او لیستی از ماشین ها را به دزد
خرده پا جوان تامی تاورز می دهد که شامل یک فورد آنگلیا 1959 می شود. ماشینی که تامی می دزدد متعلق به جان کامینگز فروشنده لوازم آرایشی است که برای حفظ شغلش به ماشین نیاز دارد اما نمی تواند ماشین را در برابر سرقت بیمه کند. کامینگز که از پس گرفتن آن ناامید
است، متوجه می شود که قرار است شغل خود را به خاطر یک همکار جوان تر از دست بدهد.
کامینگز که توسط یک روزنامه فروشی خیابانی به نام آلفی که شاهد جنایت بود به تامی هشدار داد، شروع به تحقیق در مورد فعالیت های میدوز و همکارانش می کند. میدوز که از پرس و جوهای او آشفته شده بود، ابتدا تامی و سپس آلفی را که تحقیر شده و شکسته شده بود، خودکشی کرد.
میدوز متوجه میشود که کامینگز وارد گاراژ او شده و او را مورد ضرب و شتم قرار میدهد، با این حال کامینگز در تلاش خود برای بازیابی ماشینش، حتی پس از هشدار پلیس، اصرار میکند. مشخص می شود که کامینگز از زمان خروج از ارتش، در چندین شرکت به دلیل قضاوت
ضعیف و عدم پشتکار شکست خورده است. در محل کار، او به شدت به جانشین جوان خود واکنش نشان می دهد و به طور خلاصه کار را ترک می کند.
کامینگز در نهایت حلقه ضعیف عملیات میدوز را پیدا میکند: معشوقهاش جکی، نوجوان فراری که زمانی دوست دختر تامی بود، اما میدوز مدام او را تهدید میکند و مورد آزار قرار میدهد. کامینگز جکی را زیر بال خود می گیرد، اما میدوز به آپارتمان کامینگز حمله می کند و جکی و
خانواده کامینگز را تهدید می کند. خانم کامینگز اگرچه قبلاً از او حمایت می کرد، تهدید می کند که اگر شوهرش به دنبال میدوز برود، فرزندانشان را می گیرد و ترک می کند.