در قلب ماشین :
در سال 1978، بوهمی، زندانی جوانی که در زندان مرکزی صوفیه خدمت میکند، اگر خدمهای را جمعآوری کند تا در حین کار در کارخانه کرمیکوفتسی تولید را دو برابر کند، فرصتی برای کوتاهتر کردن حکمش به او داده میشود . او تیمی متشکل از هچت، یک قاتل دوگانه وحشتناک جنایتکار مشکل ساز سوزن، معلم مسن و کراسی کولی را تشکیل می دهد . مشکلات آنها از زمانی شروع می شود که هچت از روشن کردن ماشین تراش خودداری می کند زیرا یک کبوتر در داخل آن گیر کرده است.
علیرغم اینکه کاپیتان وکیلسکی، سرپرست کارخانه . به او دستور می دهد که ماشین تراش را روشن کند، هچت قاطعانه امتناع می کند. سرپرست تازه کار کوواچکی را گروگان می گیرد و اعلام می کند که تا زمانی که کبوتر نجات پیدا نکند، کار را شروع نخواهد کرد.
اوضاع به سرعت تشدید میشود و پس از ورود نگهبانان بیشتر و کشته شدن معلم در تلاش برای مذاکره با آنها به طور فزایندهای پیچیده میشود…