ایستگاه اتوبوس :
یک گاوچران ساده لوح، بیهوش، از نظر اجتماعی نالایق و با صدای بلند، بیورگارد دکر، و دوست و شخصیت پدرش ویرژیل بلسینگ، برای شرکت در یک سواری از تیمبر هیل ، مونتانا به فینیکس ، آریزونا میروند . ویرژیل باکره 21 ساله، بو، را تشویق کرده است که به “گل ها” علاقه مند شود. بو که در ابتدا از این ایده بی میل و ترسیده بود. اعلام می کند که امیدوار است یک “فرشته” پیدا کند و وقتی او را ببیند او را خواهد شناخت. با ایجاد دردسر در هر جا که می روند، او به رفتار غیر پیچیده خود در غذاخوری گریس ادامه می دهد.
در فونیکس، در کافه اژدهای آبی. او خود را عاشق خواننده کافه تصور می کند.چری، مجری جاه طلب از اوزارک ها با آرزوی تبدیل شدن به یک ستاره هالیوود. اجرای او از “آن جادوی سیاه قدیمی” او را وارد می کند و او را مجبور به بیرون رفتن می کند. علیرغم قوانین حاکم بر خلاف آن، او را می بوسد و فکر می کند که به این معنی است که آنها نامزد کرده اند…